نازی نازی ، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 12 روز سن داره

نازنین نرگس نفس مامان

روزهای کودکی من

دیروز بعد از ظهر مامان گفت نرگس نیم ساعت دیگه میبرمت تاتا من فقط  تا تا رو فهمیدم انقدر نق زدم تا مامان پاشد و اماده شد و وای رفتیم پارک از دم در خونه تا پارک تاتا عباسی خوندم اون هم با صدای بلند فکر میکنم من خیلی خوش شانسم که یه پارک کوچولو تا خونه ما فاصله زیادی نداره وگرنه این مامان تنبلم عمرا من رو میبرد تاتا عباسی   یه خورده بعد اومدیم دوباره زندانی به نام خونه یه کوچولو گذشت بابا که بیرون بود اومد من هم که انگاری صد ساله باباجی رو ندیدم دویدم وبلند گفتم باباجی باباجی باباجی   باباجی هم که دیگه دلش ضعف رفته بود من رو سریع بغل کرد و برد تاتا  چقدر خوبه مامان وبابا هماهنگ نباشن من دوبا...
31 ارديبهشت 1390

من و کامپیوتر

اگه چند روز دیدید که مامانم چیزی ننوشت بدونید مقصر منم نرگس ناز و دوست داشتنی اخه من ارادت زیادی به کامپیوتر دارم وقتی مامان میشینه پای کامپیوتر من حتما باید بشینم تو بغلش به خصوص وقتی عکسهای خودم رو میبینم خیلی ذوق میزنم از ذوق زیادی شروع میکنم ادای مامان رو در اوردن انقدر دکمه میزنم تا هنگ کنه بعد میگم مامان رفت مامان هم که گاهی خیلی غصه میخوره میگه من کلی مطلب نوشتم من که نمیفهمم چی میگه گاهی هم یواش کامپیوتر رو خاموش میکنم من موس رو خیلی دوست دارم بابایی یه موس خریده بود سیم نداشت من هم یواشکی ورش میداشتم میرفتم یه گوشه بازی میکردم یهو صدای مامان درمیومد اخه از راه دور ارادتمند بودم مامان تصمیم گرفت همون موس سیم دار رو دوباره...
31 ارديبهشت 1390

دختر فت

 یه چیزی میخوام بگم یواشکی یه بار به کسی نگی ها من امروز دختر فتی بودم خیلی فت     فت یعنی بد مامانم از دستم ناراحته اخه از صبح که پا شدم ساز مخالف میزنم فقط جیغ جیغ جیغ صبح صمونه نخوردم صمونه یعنی صبحانه  مامانم ناراحت شد ولی من حوصله نداشتم مثل خیلی از روزهای خودش ولی ازمن ناراحت شد  قرار شد واسه ناهار بریم وکیل اباد مامان واسم نانا اورد که اگه یه خورده دیر شد من گرسنه نمونم ولی من لج کردم نانا نخوردم بعد حواسم نبود همه ظرف رو چپ کردم دروغ نمیگم حواسم نبود بعد مامان ناراحت شد بعد من لباس نمیپوشیدم تا بریم ددر باز هم مامان ناراحت شد   بعد از کلی دردسر ما ودالی ب...
30 ارديبهشت 1390

زندگی

زندگی با همه وسعت خویش محفل ساکت غم خوردن نیست حاصلش تن به قضا دادن وافسردن نیست اضطراب وهوس ودیدن ونادیدن نیست زندگی جنبش جاری شدن است از تماشاگه راز تا بدان جا که خدا میداند 
30 ارديبهشت 1390

بدون عنوان

 در کجا رسم بر این است که عاشق نشوی                                         باغبان باشی ودلتنگ شقایق نشوی
30 ارديبهشت 1390

بدون عنوان

امروز با مامان جی رفتیم تاتا عباسی   من کلی تاتا بازی کردم بعد سوار اسب شدم اسب سواری کردم   یه خورده که بازی کردم مامانم گول مالوند سرم من رو برد بازار جنت کنارباغ ملی من هم خوشحال چون دوباره یه عالمه تبت یه جا دیدم تبت یعنی کفش من عاشق تبتم نمیدونم چرا مامان دل ادم رو خون میکنه اخه همه مغازه ها رو نیگاه میکنه هر چی من دست وپا میزنم حرف میزنم گوش نمیده با ذوق میگفتم مامان تبت تبت میگفت باشه مامان فقط نگاه میکرد بالاخره مغازه اخری ایستاد ورفتیم یه تبت سفید واسم خرید نمیدونم مامانم چرا فقط کفش سفید واسم میخره اخه مگه نمیدونه من کثیف...
30 ارديبهشت 1390